مطالب خواندنی
خدا جون میشه تو امشب منو بغل بگیری بگی آروم تو گوشم دیگه وقتشه بمیری خدا جون میگن تو خوبی مثه مادرا می مونی اگه راست میگن ببینم عشق من کجست میدونی؟ خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من من می خوام ببمیرم آخه سخته زنده بودن من که تقصیری ندارم چرا اون میخواد بره؟ خدا جون تو تنها هستی می دونی تنهایی سخته زنده بودن یا مردنه من واسه اون فرقی نداره اون میخواد که من نباشم باشه اشکالی نداره خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت ولی عمر اون زیادشه حتی واسه یه ساعت خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک می شود و به قدر دل امیدواران گرم می شود پدر می شود یتیمان را و مادر. برادر می شود محتاجان برادری را همسر می شود بی همسر ماندگان را طفل می شود عقیمان را امید می شود ناامیدان را راه می شود گمگشتگان را نور می شود در تاریک ماندگان را شمشیر می شود رزمندگان را عصا می شود پیران را عشق می شود محتاجان به عشق را ...... خداوند همه چیز می شود همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس ..... بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از اندیشه ی خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار...... بپرهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردی ها. چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه بر سر سفره ی شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیتد و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازوهایتان را میزان می کند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند ....... مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود که به شیطان پناه می برید ؟ که در عشق یافت نمی شود که به نفرت پناه می برید؟ که در سلامت یافت نمی شود که به خلاف پناه می برید؟ قلب هایتان را از حقارت کینه تهی کنید و با عظمت عشق پر کنید زیرا که عشق عقاب است بالا می پرد و دور ..... بی اعتنا به حقیران در روح . کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه می پرد و سنگین جز مردار به هیچ چیز نمی اندیشد برای عاشق ناب ترین شور است و زندگی و نشاط .......... برای لاشخور خوب ترین جسدی است متلاشی ....... آری ....... گاهی اوقات عاشق می شویم و طوری عشق می ورزیم که گویا معشوق پاره ای از تنمان شد و هر لحظه او را به خود نزدیکتر می بینیم به طوری که همه آینده ی خود را در وجود او خلاصه کرده و حتی گاهی اوقات زندگی بدون او را بدتر از جهنم می بینیم و گاهی آینده ی خود را در وجود او خلاصه کرده. گاهی اوقات دلمان آنقدر برایش تنگ می شود که می خواهیم او را از رویاهایمان بیرون کشیده و در دنیای واقعی در آغوش گرفته و به اندازه تمام عمر گریه کنیم.....
هوای دلم بارانی است و آسمان ذهنم کبود یاس های زرد از بی پناهی من آگاهند و قطره های باران از دل من دردمندم گله دارند. بغض در گلویم به زنجیر کشیده شده شده و من به روشنی می دانم که زندگی رنگ آبی و آرامش خود را از دست داده. آینده پر است از اشک و آه و حسرت و درد هجرا و انتظار دلم در آرزوی یک نگاه خواهند ماند و طوفان هیچ نگاهی از زندگی را تازه نخواهد کرد دستهایم را می گشایم پنجره ی ذهن من رو به کوچه ای باز است که حتی خاطره ها هم از آنجا رفته اند........... نفرین بر این زندگی............ نفرین بر این سر نوشت که هرگز شیرین نیست. در گذرگاه زمان خیمه شب بازی د هر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد عشق ها می میرند رنگ ها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده به جا می مانند چه رسم جالبی است محبتت را می گذارند پای احتیاجت صداقتت را می گذارند پای سادگیت سکوتت را می گذارند پای نفهمیت نگرانیت را می گذارند پای تنهاییت وفاداریت را می گذارند پای بی کسیت و انفدر تکرار می کنند که خودت باورت می شود که تنهایی و بی کس ومحتاج.....
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |